عذر قصور و تقصیر در پیشگاه مهندس بازرگان
با این وسواس که دوگانگی حاکمیت، کشور را با خطری مواجه نکند و این انقلابیترین کاری بود که از عهده این کهنه اصلاحطلب برمیآمد. پس از آن، بازرگان و یارانش در شورای انقلاب و سپس مجلس اول، همچنان در جهت نهادسازی کوشیدند. وقتی همه درها را به روی بازرگان بستند، باز هم به رفق و مدارا مشورت داد و نصیحت کرد.
مهندس مهدی بازرگان، رییس نخستین دولت برآمده از انقلاب بهمن ۵۷ بود. نخستوزیر امام و انقلاب و اسلام اما، دولتش مستعجل بود و تنها ۹ماه پس از تصدی ریاست دولت موقت، در پی اوجگیری رفتارهای ماجراجویانه کرسی صدارت را ترک و به عضویت در شورای انقلاب اکتفا کرد. بازرگان که حکمش را از رهبر معظم انقلاب گرفت و رای اعتمادش را نیز از راهپیمایی گسترده مردم در سراسر کشور؛ از همان آغاز کار دولت مستعجل و موقتاش، آماج نقدهای روا و ناروا شد و چیزی نگذشت که نقدها همه ناسزا شدند. بازرگان دیگر نخستوزیر حکومت انقلابی نبود، بلکه پیرمرد سازشکاری بود که با لیبرال مسلکیاش خواسته و ناخواسته جاده را برای بازگشت امپریالیسم صاف میکرد. این سخن تنها بر زبان کهنه رقیبان آزارگر بازرگان در حزب توده جاری نبود. دوستان، شاگردان و فرزندان معنوی بازرگان نیز چون اوراد و اذکار یومیه به تکرار فقراتی از این دست مشغول بودند و برای دفع این شر و بلیهای که گریبان انقلاب را گرفته بر صدر و ذیل نشریات خویش تعویذ میبستند. تا کردند آنچه کردند و شد آنچه شد.
بازرگان انقلابی به معنای متعارف آن روزگار نبود و خودش نیز بر این نکته تاکید داشت. او خود را بولدوزری برای برداشتن موانع بزرگ و غریدن و پیش رفتن نمیانگاشت. انقلاب برای او حکم سیلاب را داشت و او در عمر سیاسیاش چشمانتظار بارانی بود به حساب و اندازه. در یک کلام، او اصلاحطلب بود، گرچه اصلاحطلبی نابهنگام. در ماههای پایانی رژیم پهلوی او همچنان خود را به پارلمانتاریسم وفادار مییافت و با گشایش سیاسی حاصل از خیزش مردم در جستوجوی راهی بود برای رفرم. این رفرمیسم اما دیرهنگام بود و توفان انقلاب سر باز ایستادن نداشت. بازرگان به اصرار و مشورت برخی از یاران جوانش به قطار انقلاب پیوست و با رهبری فقید انقلاب همراه شد؛ برخلاف شاپور بختیار که همه سرمایه سیاسیاش را در قمار میان انقلاب و اصلاح دیرهنگام باخت. بازرگان و بختیار فاصله چندانی نداشتند اما یکی شد آخرین نخستوزیر سلطنت استبدادی و دیگری اولین نخستوزیر جمهوری اسلامی. این دو سرنوشت به دو سرشت متفاوت بازرگان و بختیار باز میگشت. بازرگان سودای قدرت و شهرت در سر نداشت و اساسا در سیاست اهل سوداگری نبود. او پیشتر و بیشتر از آنکه سیاستپیشه باشد؛ مرد دیانت، اخلاق و اصلاح بود. سیاست و قدرت برایش موضوعیت ذاتی نداشت بلکه طریقی بود برای اصلاح جامعه.
این هدف اخیر نیز برای او با هر وسیله قابل تقرب نمینمود. شخصیت سیاسی بختیار اما دیگرگونه بود، همچون دیگر سیاستپیشگان. الّا اینکه در قمار آخر، بخت با او یار نشد و چونان توسنی سرکش سوار آزموده خویش را در لحظه غفلت بر زمین زد. بازرگان به معنای متعارف آن روزگار انقلابی نبود. از آن دست مبارزانی که از رفرم بیزارند و بیصبرانه در انتظار زیر و زبر شدنهای بنیادیاند. او انقلاب را نمیخواست چون آسیبهای آن را میشناخت. اما چون امواج انقلاب بلند شد، او نیز بدان پیوست. نه برای موجسواری -که نه میخواست و نه میتوانست- بلکه برای مهار سیلاب و کاهش آسیبهایش به حداقل ممکن. بازرگان به کمک انقلاب آمد تا آن را هرچه زودتر به اهداف واقعیاش برساند، یعنی تاسیس نهادهای تازه در کوتاهترین زمان ممکن. با این تعریف و از این منظر بازرگان انقلابی بود و مانند انقلابیان حرفهای عمل کرد. انتقال قدرت با کمترین هزینه ممکن، تاسیس نهادهای تازه و انداختن ارابه قدرت در جاده قانون کار کمی نبود که بازرگان کرد. اما هیولای ماجراجویی و بلبشوییسم در چهره انقلابیگری، اولین قربانی خود را نشان کرده بود؛ نخستین رییسدولت انقلاب که از قضا بیشترین سنخیت را با نخستین انقلاب اصلاحی عصر ما داشت. انقلابی که ارتش را به برادری و ترک برادرکشی فرا میخواند و بر لوله تفنگ سربازان گل میکاشت تا این پیام را نهفقط به ارتش بلکه به تاریخ مخابره کند که انقلاب اسلامی، اصلاحی و انسانی است و اهل خشونت نیست و عطش خونریزی ندارد. انقلابی که برای پیروزی سندی جز مظلومیت دستهای خالی عرضه نمیکرد و خشنترین اقدامی که رهبرش از سربازان میخواست ترک پادگان بود. انقلابی که میخواست روح یک جهان بیروح باشد. صدارت بازرگان در نخستین حکومت برآمده از این انقلاب نه تصادف بود، نه اشتباه و نه توطئه. برعکس طبیعیترین و بهترین انتخاب ممکن بود. نهایت آنکه نه زمینه مساعد بود و نه زمانه مناسب؛ و بازرگان که با انقلاب مشروطیت بالید و عمری برای ترویج اسلام بهمثابه بهترین قانون زیست فردی و اجتماعی قلم زد و قدم زد، اولین قربانی فرزندخواری انقلاب اسلامی شد.
شاید بازرگان مرد زمانه خود نبود. اگر بود در جمع دوستان، همراهان و شاگردان قدیم تنها نمیماند. نهتنها همرزمان قدیمی که فرزندان معنویاش نیز او را تنها گذاشتند. کم نبودند کسانی که زیر علم بازرگان آمدند و زیر بیرق دیگران رفتند. زمانه شبهانقلابی آن روزها با بازرگان نمیساخت و بازرگان هم نه سر سازش با آن داشت و نه سر ستیز. روز چهاردهم آبان ۵۸ استعفای چند بارهاش پذیرفته شد و او که همچنان «دیانت، امانت و حسننیتاش» مورد اعتماد رهبر فقید انقلاب بود با کنارهگیری، زمینه را برای یگانه کردن حاکمیت مهیا کرد؛ با این وسواس که دوگانگی حاکمیت، کشور را با خطری مواجه نکند و این انقلابیترین کاری بود که از عهده این کهنه اصلاحطلب برمیآمد. پس از آن، بازرگان و یارانش در شورای انقلاب و سپس مجلس اول، همچنان در جهت نهادسازی کوشیدند. وقتی همه درها را به روی بازرگان بستند، باز هم به رفق و مدارا مشورت داد و نصیحت کرد.
بازرگان در ۱۶سال آخر حیاتش که پس از انقلاب بود، از دوستان و شاگردان جفا و ملامت بسیار دید. فهرست کسانی که سالها در محضر درسش نشستند و بعدتر به مجادله و مقابله با او برخاستند، کوتاه نیست. گیریم بازرگان انقلابی نبود و به هر سبب نمیتوانست یا به هر دلیل نمیخواست بولدوزر این انقلاب نوپا باشد. گیریم بازرگان مرد زمانه خود نبود؛ اما او چند دهه از پیشگامان نوسازی و نوگرایی بومی و اندیشهگری عملگرایانه و سیاستورزی مصلحانه و دینداری روشنفکرانه و روشنفکری دیندارانه بود و استحقاق این جفاها که دید و ملامتها که کشید را نداشت. آنان که بازرگان را میشناختند، کارهایش را دیده و آثارش را خوانده بودند و از خرمن دانش و اخلاقش خوشهها چیده و توشهها اندوخته بودند و پس از انقلاب به ناروا ناسزایش گفتند، تقصیر کردند و آنان که به اقتضای سن خویش، بازرگان دهههای پیشین را نمیشناختند و تحتتاثیر تبلیغات، چهرهای مخدوش از پیرمرد دیانت و سیاست در ذهن خویش یافتند، دچار قصور شدند. اینک سالهاست که غبارها فرو نشسته و بازرگان با حیثیت و وجاهتی حتی بیش از گذشته، به تاریخ امروز بازگشته و قاصران و مقصران باید عذر قصور و تقصیر خویش به پیشگاه او عرض کنند. این نیز میسر نیست جز آنکه بازرگان را آنگونه که بود بشناسیم؛ نه بیشتر و نه کمتر. تا بعد.
بازرگان انقلابی به معنای متعارف آن روزگار نبود و خودش نیز بر این نکته تاکید داشت. او خود را بولدوزری برای برداشتن موانع بزرگ و غریدن و پیش رفتن نمیانگاشت. انقلاب برای او حکم سیلاب را داشت و او در عمر سیاسیاش چشمانتظار بارانی بود به حساب و اندازه. در یک کلام، او اصلاحطلب بود، گرچه اصلاحطلبی نابهنگام. در ماههای پایانی رژیم پهلوی او همچنان خود را به پارلمانتاریسم وفادار مییافت و با گشایش سیاسی حاصل از خیزش مردم در جستوجوی راهی بود برای رفرم. این رفرمیسم اما دیرهنگام بود و توفان انقلاب سر باز ایستادن نداشت. بازرگان به اصرار و مشورت برخی از یاران جوانش به قطار انقلاب پیوست و با رهبری فقید انقلاب همراه شد؛ برخلاف شاپور بختیار که همه سرمایه سیاسیاش را در قمار میان انقلاب و اصلاح دیرهنگام باخت. بازرگان و بختیار فاصله چندانی نداشتند اما یکی شد آخرین نخستوزیر سلطنت استبدادی و دیگری اولین نخستوزیر جمهوری اسلامی. این دو سرنوشت به دو سرشت متفاوت بازرگان و بختیار باز میگشت. بازرگان سودای قدرت و شهرت در سر نداشت و اساسا در سیاست اهل سوداگری نبود. او پیشتر و بیشتر از آنکه سیاستپیشه باشد؛ مرد دیانت، اخلاق و اصلاح بود. سیاست و قدرت برایش موضوعیت ذاتی نداشت بلکه طریقی بود برای اصلاح جامعه.
این هدف اخیر نیز برای او با هر وسیله قابل تقرب نمینمود. شخصیت سیاسی بختیار اما دیگرگونه بود، همچون دیگر سیاستپیشگان. الّا اینکه در قمار آخر، بخت با او یار نشد و چونان توسنی سرکش سوار آزموده خویش را در لحظه غفلت بر زمین زد. بازرگان به معنای متعارف آن روزگار انقلابی نبود. از آن دست مبارزانی که از رفرم بیزارند و بیصبرانه در انتظار زیر و زبر شدنهای بنیادیاند. او انقلاب را نمیخواست چون آسیبهای آن را میشناخت. اما چون امواج انقلاب بلند شد، او نیز بدان پیوست. نه برای موجسواری -که نه میخواست و نه میتوانست- بلکه برای مهار سیلاب و کاهش آسیبهایش به حداقل ممکن. بازرگان به کمک انقلاب آمد تا آن را هرچه زودتر به اهداف واقعیاش برساند، یعنی تاسیس نهادهای تازه در کوتاهترین زمان ممکن. با این تعریف و از این منظر بازرگان انقلابی بود و مانند انقلابیان حرفهای عمل کرد. انتقال قدرت با کمترین هزینه ممکن، تاسیس نهادهای تازه و انداختن ارابه قدرت در جاده قانون کار کمی نبود که بازرگان کرد. اما هیولای ماجراجویی و بلبشوییسم در چهره انقلابیگری، اولین قربانی خود را نشان کرده بود؛ نخستین رییسدولت انقلاب که از قضا بیشترین سنخیت را با نخستین انقلاب اصلاحی عصر ما داشت. انقلابی که ارتش را به برادری و ترک برادرکشی فرا میخواند و بر لوله تفنگ سربازان گل میکاشت تا این پیام را نهفقط به ارتش بلکه به تاریخ مخابره کند که انقلاب اسلامی، اصلاحی و انسانی است و اهل خشونت نیست و عطش خونریزی ندارد. انقلابی که برای پیروزی سندی جز مظلومیت دستهای خالی عرضه نمیکرد و خشنترین اقدامی که رهبرش از سربازان میخواست ترک پادگان بود. انقلابی که میخواست روح یک جهان بیروح باشد. صدارت بازرگان در نخستین حکومت برآمده از این انقلاب نه تصادف بود، نه اشتباه و نه توطئه. برعکس طبیعیترین و بهترین انتخاب ممکن بود. نهایت آنکه نه زمینه مساعد بود و نه زمانه مناسب؛ و بازرگان که با انقلاب مشروطیت بالید و عمری برای ترویج اسلام بهمثابه بهترین قانون زیست فردی و اجتماعی قلم زد و قدم زد، اولین قربانی فرزندخواری انقلاب اسلامی شد.
شاید بازرگان مرد زمانه خود نبود. اگر بود در جمع دوستان، همراهان و شاگردان قدیم تنها نمیماند. نهتنها همرزمان قدیمی که فرزندان معنویاش نیز او را تنها گذاشتند. کم نبودند کسانی که زیر علم بازرگان آمدند و زیر بیرق دیگران رفتند. زمانه شبهانقلابی آن روزها با بازرگان نمیساخت و بازرگان هم نه سر سازش با آن داشت و نه سر ستیز. روز چهاردهم آبان ۵۸ استعفای چند بارهاش پذیرفته شد و او که همچنان «دیانت، امانت و حسننیتاش» مورد اعتماد رهبر فقید انقلاب بود با کنارهگیری، زمینه را برای یگانه کردن حاکمیت مهیا کرد؛ با این وسواس که دوگانگی حاکمیت، کشور را با خطری مواجه نکند و این انقلابیترین کاری بود که از عهده این کهنه اصلاحطلب برمیآمد. پس از آن، بازرگان و یارانش در شورای انقلاب و سپس مجلس اول، همچنان در جهت نهادسازی کوشیدند. وقتی همه درها را به روی بازرگان بستند، باز هم به رفق و مدارا مشورت داد و نصیحت کرد.
بازرگان در ۱۶سال آخر حیاتش که پس از انقلاب بود، از دوستان و شاگردان جفا و ملامت بسیار دید. فهرست کسانی که سالها در محضر درسش نشستند و بعدتر به مجادله و مقابله با او برخاستند، کوتاه نیست. گیریم بازرگان انقلابی نبود و به هر سبب نمیتوانست یا به هر دلیل نمیخواست بولدوزر این انقلاب نوپا باشد. گیریم بازرگان مرد زمانه خود نبود؛ اما او چند دهه از پیشگامان نوسازی و نوگرایی بومی و اندیشهگری عملگرایانه و سیاستورزی مصلحانه و دینداری روشنفکرانه و روشنفکری دیندارانه بود و استحقاق این جفاها که دید و ملامتها که کشید را نداشت. آنان که بازرگان را میشناختند، کارهایش را دیده و آثارش را خوانده بودند و از خرمن دانش و اخلاقش خوشهها چیده و توشهها اندوخته بودند و پس از انقلاب به ناروا ناسزایش گفتند، تقصیر کردند و آنان که به اقتضای سن خویش، بازرگان دهههای پیشین را نمیشناختند و تحتتاثیر تبلیغات، چهرهای مخدوش از پیرمرد دیانت و سیاست در ذهن خویش یافتند، دچار قصور شدند. اینک سالهاست که غبارها فرو نشسته و بازرگان با حیثیت و وجاهتی حتی بیش از گذشته، به تاریخ امروز بازگشته و قاصران و مقصران باید عذر قصور و تقصیر خویش به پیشگاه او عرض کنند. این نیز میسر نیست جز آنکه بازرگان را آنگونه که بود بشناسیم؛ نه بیشتر و نه کمتر. تا بعد.
منبع: روزنامه وقایع اتفاقیه
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰